R
RSS
مهمان
مهمان
روزی دستگیره مغازه را که خوشذوقانه به شکل قلم خودنویس بزرگ سیاه ساخته و تعبیه شده بود فشار دادم و در باز نشد؛ اما داخل مغازه مردکانی وول میخوردند و مجید آقا هم نشسته بود و چایی مینوشید. از پشت در با تشویشی سنگین به تماشای ماوقع ایستادم. نمیدانستم که دیگر تا چند سالی مجید آقا را نخواهم دید.
ادامه مطلب.....
ادامه مطلب.....